جدول جو
جدول جو

معنی شوخ چشمی - جستجوی لغت در جدول جو

شوخ چشمی
گستاخی، بی شرمی
تصویری از شوخ چشمی
تصویر شوخ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
شوخ چشمی
(چَ / چِ)
حالت و چگونگی شوخ چشم. بیشرمی. بی آزرمی. بی حیائی. خیره چشمی:
بی زر و سیمی ای برادر از آنک
شوخ چشمیت نیست چون عبهر.
سنائی.
آنکه... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه).
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد.
سعدی.
شنیدم که سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. (گلستان).
، تجاسر. تهور. بی باکی:
شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زباندانی کند.
صائب.
، الحاح. اصرار. تعصب. عناد
لغت نامه دهخدا
شوخ چشمی
بی شرمی بی حیایی گستاخی
تصویری از شوخ چشمی
تصویر شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
شوخ چشمی
پرده دری، دریدگی، گستاخی، نامحرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
شوخ دیده، بی شرم، بی حیا، گستاخ، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). بیشرم. بی آزرم:
غمی گشت و بگذاشت دریابخشم
به فرزند گفت ای بد شوخ چشم.
فردوسی.
اگر سرد گویم بر این شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم.
فردوسی.
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی.
خاقانی.
و سپهر شوخ چشم غدار چشم زخمی رسانید. (سندبادنامه چ استانبول ص 245).
بسکه بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم.
سعدی.
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار.
سعدی.
طزع، شوخ چشم شدن. طسع، شوخ چشم شدن. (منتهی الارب) ، زیبا. عشوه گر:
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گریم نه از درد و خشم.
فردوسی.
از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چشم
گر به رستۀ عاشقان هرگز نبودی آشنا.
عسجدی.
و گل سرخ روی سبزقبا شوخ چشم رعنا... مجاورت خار موجب ننگ و عار نمیشمرد. (سندبادنامه ص 184).
شوخ چشم از سر بهانه نرفت
تیر بر چشمۀ نشانه نرفت.
نظامی.
پسری شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 32).
، گستاخ. جسور. بی باک. ماجن. (منتهی الارب) :
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام.
سوزنی.
کو دشمن شوخ چشم بی باک
تا عیب مرابه من نماید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صفت شورچشم. عیونی. (یادداشت مؤلف). شورچشم بودن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شور چشمی
تصویر شور چشمی
شور چشم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
بیشرم، بی ادب، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور چشمی
تصویر کور چشمی
نابینا یی کوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور چشم
تصویر شور چشم
آن که از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
((چَ یا چِ))
بی شرم
فرهنگ فارسی معین
بی حیا، بی شرم، پرده در، دریده، گستاخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که با نگاهش چشم زخم زند، هیز و چشم چران
فرهنگ گویش مازندرانی